دم دمای صبحه.

میرم توو تراس اتاقمون ولباسای شسته شده رو پهن میکنم تا خشک شه.

هوای شهر دانشجویی سرده و هر روز سردترم میشه.

وایمیستم و به شهر دانشجویی که توو تاریکی فرو رفته نگا میکنم،به خوابگاه روبه رویی که بیشتر چراغاش خاموشه،به ساختمون نیمه کاره ی اداری که هنوز کار داره تا تموم شه و کارگراش بذارن ما آخر هفته ها توو سکوت بخوابیم


شهر دانشجویی آماده ی میزبانی سال جدید میلادی عه و من خوشحالم که امتحانا شروع شده و به موعد تعطیلات بین دو ترم زمان زیادی نمونده.


یه نفس عمیق میکشم و به عابرای خیابون نگاه میکنم که با صدای بلند دارن میخندن و حرف میزنن.



آرومم

فقط تصمیم گرفتم یه کم برگردم توو لاکم،احساس میکنم زیادی از لاکم فاصله گرفتم و اونقدر  بی دفاع دلمو توو دستم گرفتم و میذارم ارور بده گاهی ،که حتی حوصله ی نزدیک ترین ها رو هم سر میبره.


دارم به متن گاندی و ربطش به دلم فکر میکنم که میگه هنر در فاصله هاست.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرکز جامع خدمات روستایی زیویه کل یوم عاشورا ، کل عرض کربلا چکاوک خیال یافته های یک دانش آموز مدرسه چمران(حمزه دوران) عکس نوشته برنامه کلاسی لوله زهکش ازبک