احساس میکنم زیادی ملایم شدم،زیادی اجازه میدم عواطفم خودشونو نشون بدن.

بعضی وقتا میشم یه دختر کوچولوی لوس و بهونه گیر.

بعضی وقتا یه دختر نوجوون لجباز.

بعضی وقتا یه زن جوون عاشق با یه لبخند بزرگ روی لبش و یه جفت چشم قهوه ای رنگه خندون

یام یه زن میانسال غمگین و دلخور با چندتا تار موی سفید که بین موهای سیاهش خودنمایی میکنن زنی که نمیدونه باید چه جوری از غمی که توو دلش خونه میکنه و چشماش رو تر میکنه بگذره.

بعضا هم یه پیرزن غرغرو که تا نفس داره غر میزنه و به جای اینکه بگه حال دلم بده فقط دلتنگیش رو با غر زدن به زبون میاره



این روزا بیشتر یه پیرزن غرغروم.

وقتایی که دلم برای خونه تنگ میشه،وقتایی که دلم برای یار که اتفاقا همین نزدیکیام هست،تنگ میشه،وقتایی که دلم برای بوی لپ لپ پر میکشه یا وقتایی که هوس خوابیدن توو خونه ی عزیز جون رو میکنه دلم و چقدر غرغرو تر میشم وقتی نمیتونم به یار بقبولونم که صداشو شنیدن رفع دلتنگی نمیکنه یا  با اینکه  میدونم کم مونده تا موعد تعطیلات بین دو ترم و خونه برگشتنمون،بازم این حجم دلتنگی کم نمیشه.



توی تنهاییامم یه زن میانسالم،همون قدر غمگین و دلتنگ




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکتر سید حسین آقامیری ... آخر دل شدم سینماهای شیراز و فیلم های درحال اکران در آن ها خرید ملک در ترکیه الکتروپمپ، الکتروموتور و الکتروگیربکس صنعت آریا زبان های برنامه نویس کاربردی بهترين مراکز درماني عسل طبیعی تولیدی مانتو و مقاله درمورد تولیدی مانتو